انتخابات

اینم از انتخابات امسال!

امسال مامان ناظر انتخابات بود. از یک هفته جلوتر یه مجله راجع به وظایف ناظر دستش بود و هر شب اونو می خوندش. امروز وقتی از مدرسه اومد می گفت ناظر بودن کار خیلی آسونی بود اما این اولین و آخرین باری بود که تو این کارا شرکت می کنه!!!!

-----

چند روز پیش رفتم مهدیه نماز امام زمان. همیشه هر 4ماه یکبار که دور قرآن تموم میشه،‌ موقع شروع دور جدید همه میان مهدیه و این نماز رو با هم می خونن. برای همه دوستام دعا کردم. همون شب یه خواب قشنگ دیدم. خواب دیدم رفتم مدینه و در حرم پیغمبر هستم و دارم دعا می خونم... صبح که بیدار شدم کلی انرژی مثبت داشتم...

-----

صبح رفته بودم خیابون! وقتی رسیدم خونه همینکه پامو گذاشتم روی پله جلوی در یه دفعه پام سر خورد و افتادم زمین....آخ هنوز پام درد میکنه!!!

اما نمیدونید چی شد!خدارو شکر خوردم زمین!!! آخه باعث شد که گوشوارمو که افتاده بود پایین پله ببینم. از ذوق درد پام اونجا یادم رفت...

-----

بهزاد یه کامپیوتر خریده که با خوذش ببره خونه دانشجوییش. اونم به قیمت 30 هزار تومن... فکر کنید چه کامپیوتریه دیگه این! فکر کنم یه کم خرجش کنه یه چیزی بشه. رم دستگاهی که تو خونه ازش استفاده می کنه یک  گیگابایته،  اما این رمش 32 هستش! چه جوری بهزاد می خواد باهاش کنار بیاد من نمی دونم!!!

-----

راستی من از موقعی که کودکستان می رفتم یه دوست داشتم به نام ملیکا...تا دبیرستان با هم بودیم. شمارشون عوض شده بود و من هر کار کردم شمارشونو پیدا کنم نتونستم. اونم منو چون خونمون عوض شده بود نتونسته بود منو پیدا کنه. دیگه کم کم نا امید شده بودم که یه روز تو خیابون دیدمش و کلی هر دوتامون خوشحال شدیم...وقتی مدرسه می رفتیم یه روز بابای من می اومد دنبالمون یه روز بابای ملیکا... وای چه روزایی بودا!!!

 

سلام به دوستای خوبم

سلام. اما این بار به همه ی دوستای خوبم....

می دونم که کم می آم، واقعیتش اینه که دلم برای روی کاغذ نوشتن اونم با یه خودکار آبی تنگ شده بود برای همین بجای اینجا دو سه باری رو کاغذ حرفامو نوشتم!!!!

یکی دو روز پیش دفترچه استخدامی شرکت نفت رو از اداره پست گرفتم. نه اینکه نخوام دیگه درس بخونم. نه! فقط می خوام یه کم با این آزمونا آشنا بشم،‌ آخه تا حالا در هیچ آزمون استخدامی ای شرکت نکردم. فکر کنم تجربه ی خوبی باشه....

البته شایدم تا یه سال دیگه بشم مهندس کارخونه. آخه داییم داره یه کارخونه تولید آب معدنی و آب میوه تاسیس میکنه و در مذاکرات اولیه ای که داشتن منو به عنوان مهندس مکانیک اونجا معرفی کرده...

بعدشم خودمم که دلم می خواد تا هر جا که می تونم درسمو ادامه بدم...

حالا چی بشه من نمی دونم!!! هر چی قسمت باشه همون میشه. امیدمم به خداست... به هر حال الان فقط به کنکورم که حدود 80 روزه دیگه است فکر می کنم...

------

بعد هم اینکه یه کیک خوشمزه پختم اما نه با اون دستور غذایی که یه نفری داده بود!!!!

این دفعه خوب شد. یعنی عالی شد!!!!

شما هم بفرمائید...

-------

تائید زندگی،‌ دین است.

زیرا خدا زندگی است و هیچ خدای دیگری جز خدای یگانه نیست.

خدا سرخی درختان، سبزی درختان و زردی درختان است.

خدا همه جا هست.

فقط خدا هست.

انکار زندگی یعنی انکار خدا، نکوهش زندگی یعنی نکوهش خدا،‌

چشم پوشیدن از زندگی یعنی اینکه خود را داناتر از خدا می دانی...

 

برگرفته از کتاب الماسهای اشو