خب به سلامتی مامان رفت کربلا و برگشت... کلی از اونجا تعریف میکرد و بعضی وقتا میگفت باورش نمیشه که رفته و برگشته....

خیلی خوشحالم، چون روحیه مامان با این سفر کلی بهتر شده...

خدایا شکرت....

مادر جوونمم دیروز از بیمارستان اومد خونه... حالا باید تا یکشنبه منتظر بمونیم تا ببینیم وضع چشماش چطور میشه... ایشالله این بار موفقیت آمیز باشه...

دیگه اینکه دانشگاه هم دوباره شروع شده... درسته که درسا سخت تر شدن اما خیلی شیرینن... آرزو میکردم کاش همه مهندسا و مدیران کشور این رشته رو قبل از اینکه عهده دار مسئولیتی میشدن میخوندن... اونموقع مطمئنم اوضاع کشورمون خیلی عوض میشد...

راستی قرار شذه یکی از خط تولیدای کارخونه رو که فعلا خوابوندن و تولیدی نداره رو اجاره کنم و سودش با مدیر عاملمون نصف نصف باشه... تجربه ی خیلی خوبیه... سرمایه اولیه و دستگاهها با حاجی و مدیریت تولید و نظارت بر کار کاگرا و پرداخت حقوقشون با من... چهارشنبه رفتم مشهد و برای گرفتن استانداردش اقدام کردم... به امید خدا از 15آبان کار آموزش کارگرا رو شروع میکنم و از اول آذز هم تولید رو شروع میکنیم... بازم هر چی خواست خدا باشه....

نمیدونم چرا هر چی میخوام صبخ ها زودتر پاشم نمیشه!... ساعت بدنم رو 6 کوک شده و زودتر بیدار نمیشه!!!! اما میدونم اگه بخوام طبق برنامه پیش برم باید بتونم زودتر بیدار بشم....

 

flowers 6 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی اکبر یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:34 ب.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
قبل از همه چیز یه زیارت قبول برای مادرتون...
ان شاالله عمل موفقیت آمیزی رو هم مادرتون پشت سر بگذارن..
حرف دل خیلی ها رو میزنین....
ماشالله به این همه همت و پشتکار ...برات آرزوی موفقیت می کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد