.

نمیدونم کاری که کردم درست بوده یا نه؟ اما همش یه حس کنجکاوی بود!!!! الان اصلا احساس خوبی از ماجرایی که دیروز عصر نبر من گذشت ندارم... 

امروز حالم خیلی بد بود... دلدرد امانم رو گرفته بود و اینقده که حالم بد بود حاجی منو رسوند خونه...  

آه مامانُ‌ُ نمیدونی که حتی نگاهت و دست گرمت برای همه ی دردای من داروی مرهمه... اینقده آرامش پیدا کردم که نگو... 

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دیگه هیچی جز همونی که تو برام بخوای رو تمنا نمیکنم.... 

اسم کنکور منو یاد کلی خاطرات تلخ و شیرین میندازه!!!! 

آه بابایی کجایی که به دخترت امید بدی... دلم برات تنگ شده... کجایی که دستتو بگیرم تو دستم و کرم بزنم... کجایی که ابروهای بلندت رو کوتاه کنم... کجایی که بهت بگم بابا مانی میخوام و تو بگی برو از جیب شلوارم هز چی میخوای بردار... کجایی که باز برام جک تعریف کنی...بابا جونم کجایی که بگم برام دعا کنی و تو بگی چشم دختر بابا... یادته چه اسمایی روم گذاشته بودی؟ هر روز یه یه اسم صدام میزدی.... یادته هر موقع بعد دو سه ماه که از دانشگاه برمیگشتم خونه تو بغلت میخوابیدم؟ الان کجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی... بابایی بیاااااااااااااا....  خواهش میکنم... فقط یه لحظه بیا تا خونه بشه مثل سابق... بابا فقط لحظه بیا... فقط یه لحظه 

خب به سلامتی مامان رفت کربلا و برگشت... کلی از اونجا تعریف میکرد و بعضی وقتا میگفت باورش نمیشه که رفته و برگشته....

خیلی خوشحالم، چون روحیه مامان با این سفر کلی بهتر شده...

خدایا شکرت....

مادر جوونمم دیروز از بیمارستان اومد خونه... حالا باید تا یکشنبه منتظر بمونیم تا ببینیم وضع چشماش چطور میشه... ایشالله این بار موفقیت آمیز باشه...

دیگه اینکه دانشگاه هم دوباره شروع شده... درسته که درسا سخت تر شدن اما خیلی شیرینن... آرزو میکردم کاش همه مهندسا و مدیران کشور این رشته رو قبل از اینکه عهده دار مسئولیتی میشدن میخوندن... اونموقع مطمئنم اوضاع کشورمون خیلی عوض میشد...

راستی قرار شذه یکی از خط تولیدای کارخونه رو که فعلا خوابوندن و تولیدی نداره رو اجاره کنم و سودش با مدیر عاملمون نصف نصف باشه... تجربه ی خیلی خوبیه... سرمایه اولیه و دستگاهها با حاجی و مدیریت تولید و نظارت بر کار کاگرا و پرداخت حقوقشون با من... چهارشنبه رفتم مشهد و برای گرفتن استانداردش اقدام کردم... به امید خدا از 15آبان کار آموزش کارگرا رو شروع میکنم و از اول آذز هم تولید رو شروع میکنیم... بازم هر چی خواست خدا باشه....

نمیدونم چرا هر چی میخوام صبخ ها زودتر پاشم نمیشه!... ساعت بدنم رو 6 کوک شده و زودتر بیدار نمیشه!!!! اما میدونم اگه بخوام طبق برنامه پیش برم باید بتونم زودتر بیدار بشم....

 

flowers 6