آخرش چی میشه...

آخرش چی میشه...؟

چرا هر کار می کنم نمیشه؟ چرا نمیشه بی تفاوت بود مثل هزاران هزار نفر دیگه...

میگه چون با بقیه فرق داری...، از اول خودت نخواستی و نذاشتی مثل بقیه باشی، بقیه هم نخواستن جور دیگه ای باشی....

میگم درست بوده یا غلط؟

میگه خودت بهتر میدونی...

میگم الان باید چیکار کنم...؟ اینجا مثل بقیه بودن به درد می خوره... مگه نه؟

میگه الان خودتی یا یکی مثل...؟

خجالت کشیدمو سرمو پایین انداختم...

گفت نگران نباش، من مطمئنم که با صبر و تلاش حتما آخرش قشنگه، حتی اگه دقیقا اونی نشه که می خواستی....

گفتم کمکم می کنی؟ برام دعا میکنی؟

گفت قول میدم حتی موقع دعا کردنت هم همراهت باشم و تنهات نذارم....؟؟؟؟!!!!!!!!

لبخندی زدم... اونم خندید...

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 24 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:23 ب.ظ

سلام
یگانه عزیز

محبت را به دل دادن صفای سینه می خواهد

برای یکدگر مردن دل بی کینه می خواهد


همیشه قدرتمند باشی

منتظرتم
ابوالفضل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد