یاد پدر

 

وقتی آدم وسط یه تقاطع گیر میکنه باید چیکار کنه؟‌

از بقیه هم که کمک می خوای هر کدوم نظر خاص خودشون رو دارند... اصلا در ارا و نظراتشون به تو و شرایطت کاری ندارن...

وای که چقدر دلم می خواست بابا پیشم بود، بعدازظهرها باهاش می رفتم پیاده روی، تو راه باهاش حرف میزدم، درد دل می کردم، از خودم دوستام و دانشگاه و اتفاقاتش براش می گفتم...

همیشه یه موضوع برای صحبت پیدا می کردیم. یه بار کل 6 کیلومتر مسیر پیاده رویمونو می شمردیم چند قدم میشه...یه بارحساب می کردیم چقدر ما انرژی تو این مسیر مصرف میکردیمو سر کار انجام شده بحث می کردیم... یه بار گفت میدونی خانوما همیشه از آقایون عقب تر راه میرن!!! منم کل مسیر رو پابه پاش رفتم، تو راه کلی باهاش راجع به این موضوع صحبت کردم، آخرش هم هر دومون خندیدیم و گفت باشه بابا اصلا تو با بقیه فرق داری....

دلم برای اینکه دستشو بگیرمو کرم بزنم و ناخون های دستشو سوهان بکشم تنگ شده... دلم برای طنین صدای قشنگش تنگ شده... دلم برای حرفاش تنگ شده... دلم برای شوخیهاش تنگ شده... خیلی وقتا با ایما اشاره و حرکات سر و چشم و ابروش حرف می زد. همیشه بهش می گفتم باید یه فرهنگ لغت مخصوص این اشاراتت بنویسم...

دلم می خواد فقط یه بار دیگه بهم بگه سلام مهندس بابا...

نمی دونم چرا مدتی میشه که دیگه به خوابم نیومده. شاید فراموشم کرده...شاید یادش رفته یه دختر داره که هنوز با تمام وجود دوستش داره...

هنوز باورم نمیشه که نیستی...

بابا جون خیلی به وجودت احتیاج دارم...

بابائی من برای دخترت دعا کن. همیشه وقتی ازت می خواستم برام دعا کنی می گفتی این کار هر روزمونه، پس بازم برام دعا کن.... خواهش میکنم.... خیلی زیاد...

خدایا شکرت....