حرف های زیادی برای گفتن دارم اما نمی دونم از کجا باید شروع کنم....

ارزش بعضی از حرفها هم به نگفتنشونه...

پس از خیر اولیش می گذرم... برای همیشه در قلبم مثل راز باقی خواهد ماند...

 

بهمون خبر دادن که دختر یکی از همکاران مامان در راه رفتن به دانشگاه کنترل ماشینو از دست میده و ماشینش چپ میکنه و متاسفانه فوت میکنه. امروز تشییعش بود.1 سال از من کوچکتر بود. خیلی دلم گرفت کلی براش قران خوندم و دعا کردم. یه لحظه آرزو کردم کاش جای اون بودم. اون موقع دیگه راحت می شدم... آزاد... می تونستم پیش بابام باشم. بابای خوب و عزیز و مهربونم... اما وقتی چهره گرفته و خسته و نالان مامان و باباشو دیدم با خودم گفتم ای دختر خودخواه اصلا فکر نمی کنی اون موقع حال مامانت چطور می شد؟؟؟؟!!!!!!

 

این چند روز بیشتر وقتم رو به مرتب کردن خونه و خرید عید و مهیا کردن وسایل سفر گذشته، البته کلی کار دیگه هم برام مونده...

از کنکور به بعد چون عادت کردم شبها بیشتر بیدار بمونم، معمولا کارهای شخصیمو در اون مواقع انجام می دم... دیشب به سرم زد یه مترسک درست کنم... تنوع خوبی بود، اثر خوبی روی روحیم گذاشت...(چند تا عکس ازش گرفتم، یکی دوتاشو انتهای متن می گذارم)

شروع کردم به کشیدن یه تابلو نقاشی، البته به صورت ترکیبی از سیاه قلم و مداد رنگی. من مداد رنگی رو با اینکه کار باهاش سخته از رنگ روغن بیشتر دوست دارم، احساس خوب و قشنگی بهم میده...

راستی امروز یکی از همکلاسیهای دوران دانشجوئیمو دیدم، ولی چون دورش شلوغ بود روم نشد برم جلو و باهاش صحبت کنم. تازه دیرمم شده بود و باید برمیگشتم خونه...

حسابی یاد اون دوران افتاده بودم که تلفن زنگ زد. داداشم گوشی رو برداشت و گفت بیا با شما کار دارن. یه آقایی پشت خطه. با تعجب گوشی رو گرفتم. یکی دو تا از همکلاسیهام بودن... اصلا باورم نمی شد... خیلی با احترام و البته صمیمی و راحت باهاشون صحبت کردم... داداشم یه جورایی غیرتی شده بود و چپ چپ نگام می کرد، از شانس منم شار‍ژ تلفن تموم شده بود و منم مجبور بودم تو حال و جلوی همه باهاشون حرف بزنم، تازه برای یکی از بچه ها نقشه هم کشیدیم... و ازم دعوت رسمی کردن برم شهرشون... !!!!!!!!!!!

(اینارو دیشب پیش نوشتم...)

 

نظرات 1 + ارسال نظر
یه رهگذر جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:12 ب.ظ

سلام خیلی جالب بود برام نمیدونم چرا ولی اولین متنی بود که تا اخرش خوندم
خداوند پدرتان را هم بیامرزد
با آرزوی موفقیت و پیروزی برای شما و خانواده گرامیتان*
پیشاپیش سال نو را به شما تبریک میگم انشالا که سالی پر از شادی و پیروزی داشته باشید
اینم هدیه من به شما و مادرتون که چند روز پیش تولدش بوده
http://www.yazgulu.com/Guller/126.swf
*یا علی مدد خدانگهدار*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد