روز بعد از سفر

وای تمام بدنم درد میکنه...

خستگی سفر کم نبود، خونه تکونی دوباره بعد از سفر هم بهش اضافه شد. از صبح تا بعدازظهر مشغول مرتب کردن بودم... همه جا رو گرد و غبار گرفته بود. کمدو که نگو، شده بود مثل یه شهر شام. آخه قبل از سفر چون حوصله مرتب کردن نداشتم هر چی دور و برم می دیدم می ریختم توش... ماشین لباسشوییمون حسابی خسته شد از بس لباس شست و خشک کرد و من بیچاره هم 2 ساعتی میشه که دارم کارای اتوکشی رو انجام می دم. مامان گفت بزار فردا خودم اتو می کنم. اما دلم نیومد. مامان عزیزم تو این سفر خیلی خسته شده و هنوز بدنش درد میکنه اما خوشبختانه روحیش خیلی بهتر شده. چند تا لباس خریدیم تا دلت بخواد با رنگهای شاد. صورتی، آبی روشن، سبز فسفری، نارنجی و .... لباسا به مامان خیلی میاد و چهرشو کلی باز کرده. حالا تقریبا بیشتر می خنده ولی هنوز منتظره که بابا دوباره برگرده. همیشه بهم میگه باور نمی کنم که محمد برای همیشه از پیشم رفته باشه...ولی خوب مامان خیلی ایمانش قویه. مطمئنم که موفق از پس این امتحان سخت الهی برمی آد....

خدایا از اینکه همچین مادری بهم بخشیدی از صمیم قلبم ازت ممنونم...

خوب می گفتم...

بعدازظهر یه ساعتی خوابیدم و ساعتای 5/6 رفتم پیاده روی...رکوردم در پیاده روی تند بد نشد اما هنوز مثل سابق نشده... 2-3 بار هم هر بار 5 دقیقه دویدم. حسابی نفسم به شماره می افتاد. اما تقریبا از بار دوم به بعد می تونستم اونو کنترل کنم. از شرایط ایده آل سابق فاصله دارم ولی خوب دوباره شروع می کنم... تنها ایرادش این بود که همراهی نداشتم. بهنام که می خواد برای خودش دستگاه دوی ثابت بخره، بهزاد هم که درس داره، مامان هم که پیاده روی تند براش خوب نیست و بقیه آشنایان هم زیاد اهلش نیستن. ولی من پیاده روی در هوای آزاد خارج از شهر رو خیلی دوست دارم. بهم انرژی و روحیه ادامه دادن میده...

وقتی داشتم برمیگشتم خونه مجبور شدم از اتوبان رد شم. خیلی سخت بود. موقع رد شدن مجبور شدم بدوم، تقریبا خیلی ترسیدم...

----------

گاهی شبا گریه می کنم

دم در خونه تو

داد می زنم می گم منم

عاشق دیوونه ی تو.

میگم منم اونکه شده

اسیر مهربونیهات...

وقتی تو این دنیای تو

کار دلم گیر میکنه

حسادتت قلب منو

از آدما سیر میکنه

میام در خونه ی تو

میگم به فریادم برس

رو میکنم به آسمون

می گم به داد من برس

آخه تو محبوب منی

عزیز من، خوب منی

تو ای خدای من

خدای باصفای من

تو روحمی، تو جونمی

تو قلبمی، تو خونمی

خدای مهربون من

عشق تو توی خون من....
نظرات 4 + ارسال نظر
آدینه بوک سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:11 ق.ظ http://www.adinehbook.com

سلام. به فروشگاه اینترنتی کتاب و CD آدینه بوک با تحویل رایگان هم سر بزنید.

دختری که هیچ کس و جز تو نداره سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:40 ق.ظ http://banooyemah.blogsky.com

فدات شم گل نازم

امین سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:49 ب.ظ http://www.d0stan.blogfa.com

سلام امید وارم حالت خوب باشه یگانه و تعطیلات عیدو به خوبی پشت سر گذاشته باشی
وبلاگ قشنگ و جالبی داری
شعرهای قشنگی داری
من منتظرآپ بعدی هستم
به منم یه سری بزن
موفق باشی
بای

همون رهگذر مزاحم سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:07 ب.ظ

بازم سلام
خوشحالم که بازم آپدیت میکنی و اینکه سالم به کلبه مهربونی برگشتی
موفق باشی راستی یه شعری بود که جالب بود برات میزارم
((اگه یه روز من مُردم و تو منو دوست داشتی پنج شنبه ها بیا سرِ مزارم و گلِ سرخی رو روی قبرم بذار تا همیشه اون گلی که بهت داده بودم رو به خاطرم بیارم ... ولی... اگه تو مُردی ... من فقط یه بار میام مزارِت .. میام و اون دسته گلِ سفیدِ مریم رو که با خون خودم سرخشون کردم ، برات هدیه میکنم وعاشقانه کنارت جون میدم تا بدونی هیچ وقت تنها نیستی))
موفق و سلامت باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد