کوهنوردی

دیروز جمعه با گروه کوهنوردی رفتم به یکی از مناطق اطراف شهر...

جای خیلی خوب و زیبایی بود. کوههای بلند، رودخانه خروشان، هوای نیمه ابری و درختان گیلاس پر از شکوفه و جشمه های آب شیرین و سرد...عالی بود. اگر بگم از مناظری که در شمال وجود داره زیباتر بود اغراق نکردم... نسیم دل انگیز و زیبای بهاری همراه با آواز پرنده ها و صدای رودخانه آرامشی رویایی به آدم می داد...

علیرغم اینکه شب قبل نخوابیده بودم اما انرژی کافی برای کوهنوردی داشتم... ساعت 6 صبح در امتداد رودخانه رو به سوی کوهها حرکت کردیم، ساعتای 10 به قله رسیدیم. وای که نظره زیبایی در برابر چشمانمان می دیدیم... تنها از یک چیز افسوس می خوردم و آن اینکه به خاطر عجله ای که داشتم دوربینم رو خونه جا گذاشته بودم و نمی تونستم از این مناظر زیبا عکس بگیرم....

بعد به طرف پشت کوه حرکت کردیم و به آبشار بلند و زیبای منطقه رسیدیم... یه فال حافظ زیبا در کنار آبشار حسابی بهم حال داد...

راستی اون دو تا فریادمم در نوک قله کشیدم کشیدم...

ساعت های 5/1 بود که به محل اسکان ریدیم...یه ساندویچ خوشمزه که حسابی می چسبید و بعد هم یه چرت کوچک روی علفها و زیر سایه درخت و بعد هم یه چای داغ...

ساعتای 3 مربی صخره نوردی هم از راه رسید و ما رو به دیواره های سنگی نزدیک به همون محل برد و شروع به آموزش کرد. بعد هم به نوبت و با حمایت بقیه شروع به صخره نوردی کردیم... صخره نوردی هم خیلی با حاله ها فقط یکی دو جای دست و پام خراشیده شد...

کم کم نم نم بارون شروع شد. تا اومدن ماشین یه ساعتی مونده بود. برای همین آتشی روشن کردیمو یه چای داغ کنار آتیش خوردیمو طبع شاعریمونم گل کرده بود و حسابی آواز می خوندیم...

وقتی رسیدم خونه از فرط خستگی نمی تونستم چشامو باز نگه دارم. حتی تمایلی هم به خوردن شام نداشتم و یه قرص مسکن خوردمو خوابیدم، فکر کنم 17-18 ساعتی بیهوش بودم... از وتی هم بیدار شدم صدام در نمی آد. جاتون خالی تلفن زنگ زد و جز من کسی خونه نبود. تلفن رو برداشتم جواب  بدم دیدم صدام در نمی آد. حالا اون بیچاره هم ازپشت تلفن هی الو الو می کرد. هم خندم گرفته بود و هم عصبانی بودم. آخر سر هم تلفن رو قط کردم... وقتی مامان اومد جریانو براش نوشتم و گفتم به اون بنده خدا تلفن کنه...

بعد هم باز با این حال و اوضاع رفتم از خونه بیرون قدمی زدم و یه کارت خریدم...

الان هم یه سلام کردم اما بی جواب ماند.......

نظرات 1 + ارسال نظر
همون رهگذر مزاحم یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:20 ب.ظ

سلام به روی ماهت
خسته نباشید
پس کوهنورد هم هستی بابا دمت گرم
راستی یکم توی نوشتن دقت کن
خدانگهدار
((نه از خاکم نه از بادم/ نه دربندم...نه آزادم/ نه آن لیلاترین مجنون/ نه شیرینم نه فرهادم/ نه از آتش...نه از سنگم/ نه از رومم...نه از زنگم/ فقط مثل تو غمگینم فقط مثل تو دل تنگم /چه غمگینم*چه تنهایم/ نه پنهانم*نه پیدایم/ نه آرامی به شب دارم نه اَمیدی به فردایم/ ...چه اَمیدی ...چه فردایی اگه خوشحال اگه غمگین چه فرقی داره تنهایی))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد