جمعه به یادماندنی...

این جمعه به درخواست مامان با گروه کوهنوردی نرفتم، اما در عوض قرار شد با خانواده خاله اینا بریم به یه منطقه زیبا و خوش آب و هوا در اطراف شهر. البته اطراف که نمیشه گفت. یه یک ساعتی تا اونجا راهه...

قرار شد آقایایون مسئولیت آماده کردن غذا رو بر عهده بگیرن....

بهنام صبح زود بیدار شده بود و شروع کرده بود به آماده کردن ناهار... وقتی بیدار شدیم دیدیم قابلمه برنج روی اجاق گازه و بهنام  در حال تماس گرفتن با یه رستورانه!!!!!!!

اما صبح به اون زودی که جایی باز نبود. به همین خاطر مامان خودش مشغول پخت غذا شد و دوباره حتی برنج پخت.......!!!!!!!!!بهنام از وقتی رفته سر کار . آشپزی داره کم کم یادش میره....!!!!!!!!!!!

یه دست لباس اضافه هم همراهم برداشتم چون قرار بود یه آب بازی توپ داخل رودخانه راه بندازیم....

خوب بالاخره راه افتادیم. اول رفتیم پمپ بنزین. ای والله صف. مدتی اونجا معطل شدیم. 90 درصد راهو رفته بودیم که یه دفعه دیدیم بله چراغ stop ماشین روشن شد. درجه آب ماشین به صد نزدیک میشد. باتری ماشین در حال تخلیه شدن بود و ماشین حسابی داغ کرده بود... بهنام سریع یه جای مناسب نگه داشت. وقتی کاپوت ماشینو بالا زدیم دیدیم به به حالا بیا درستش کن. تسمه دینام و واترپمپی وجود نداشت. یدکی هم نداشتیم. تعمیرگاهی هم اون طرفا وجود نداشت. مدتی منتظر موندیم تا موتور ماشین خنک بشه. آب ماشین رو هم دوباره چک کردیم و قرار شد برگردیم... با صلوات و بسم الله راه افتادیم... هنوز از 2-3 تا پیچ رد نشده بودیم که دوباره ماشین داغ کرد.  کنار یک جوی آب توقف کردیم. این بار واشر سر سیلندرها هم در حال ذوب شدن بودن... کمی که ماشین سردتر شد با آب جوی موتور رو خنک کردیم. حالا از شانس بد طناب هم همراهمون نبود... ما ایستادیمو خاله اینا حرکت کردن تا به یه آبادی برسن و طناب تهیه کنن... بعد یه نیم ساعتی برگشتن و ماشین مارو بکسل کردن... خوب دیگه اینطوریشو تجربه نکرده بودیم که اونم پیش اومد. بهزاد بیژن گذاشت منم متکا رو گذاشتم روی پای بهزاد و عقب ماشین دراز کشیدم و غرق در رویاهای خودم شدم. خیلی باحال بود...

ناهار همه اومدن خونه ما و تا آخر شب هم اینجا موندن...

برد و قهرمانی استقلال هم شادی همه رو دوچندان کرد. موج sms و پیام تبریک بود که برای بهنام و بهزاد می اومد. اینگار این دو تا قهرمان شده بودن...

خوشبختانه ماشین صدمه خیلی زیادی ندیده بود...

اینم یه جمعه پر از ضد حال اما به یادماندنی برای ما...

نظرات 1 + ارسال نظر
رهگذر شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:40 ب.ظ

سلام خوبی یگانه خانوم
((اگر می خواهی همیشه آرام باشی دلتنگی هایت روی ماسه و شادی های خود را روی سنگ مرمر بنویس همیشه بهاری باشید )
((راههای آزار همسر(ویژه آقایون از اونجایی که خانومها به سالروز تولد حساس هستند در روز تولد همسرتان سعی کنید برخلاف میل او شمع به تعداد سالهای تولدش یا حتی چندتا بیشتر تهیه کنید قبل از رفتن به ماموریت سیمهای تلفن را دستکاری کنید تا ارتباط تلفن قطع شود تا علاوه بر آزار، چند صد هزار تومونی صرفه جویی اقتصادی به دنبال داشته باشد عکسهای قبل از ازدواج خودتان را با حسرت نگاه کرده و با صدای بلند بگویید چه اشتباهی کردم ، چی بودم و چی شدم در ه))
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد