این چند روزه

دیشب احساس دلشوره و نگرانی می کردم...رفتم رو تختم دراز کشیدم که بخوابم اما با اینکه خیلی خسته بودم خوابم نمی برد... دلم یه دنیا برای مامان تنگ شده بود برای اینکه فکر و خیالات مختلف از سرم بیرون بره تصمیم گرفتم برای خاله جانم چند تا مقاله سرچ کنم...دو سه تا مقاله توپ در مورد چند تا از قضایای هندسه براش پیدا کردم...اگه امشب بهش نشون بدم حتما خوشش میاد...

صبح بعد از باشگاه رفتم بانک...مقداری پول برداشتم تا برای بیعانه به مدیر تالار بدم و برای 2مرداد سالن رو رزرو کنم... وقتی رفتم متوجه شدم که همون شب در سالن شماره 2 که درست مقابل سالن ما است مراسم عروسیه...حالا بیا درستش کن...یه طرف عروسیو بزن بکوب و یه طرف مراسم استقبال از حاجی...هم خندم گرفته بود هم نمی دونستم چی کار کنم. با مدیر صحبت کردم و قرار شد خبرشو تا فردا صبح بهشون بدم....

راستی شب تولد حضرت فاطمه (س) یه خواب قشنگ دیدم...خواب دیدم همراه یک پسر بچه ام که تو خواب احساس کردم سروش باشه (سروش خواهر زاده ی دوستمه که من فقط عکسشو دیدم...) دوتایی تو یه چمنزار خیلی وسیع و زیبا و سرسبز بودیم...یه دفعه چشمم افتاد به یه میز که پارچه تمیز سفیدی روی اون انداخته شده بود. در کنار اون هم یک درخت بسیار بزرگ که شاخه هاش تا روی زمین رسیده بودند قرار داشت...ما به طرف میز رفتیم...روش دو تا سینی بزرگ پر از کیک های بدون خامه ای که من خیلی دوست دارم قرار داشت...بعد رفتم نزدیک درخت... هر میوه ای که می خواستم پشت هر برگ اون درخت پیدا می شد... من یه سیب و یه نارنگی بزرگ که شاید به اندازه ی یک گریپ فرود می شد از درخت جدا کردم و روی میز گذاشتم... در حال خوردن بودیم که از خواب بیدار شدم...خوابم رو به فال نیک گرفتم و هدیه ای از طرف خدای مهربون....

از وقتی مامان رفته خیلی کم درس می خونم...راستش نمی رسم...شبا هم همینکه می خوام شروع به خوندن کنم بعد یه مدت خوابم می بره...امیدوارم بعد از اومدن مامان شرایط بهتر بشه...

--------

سعی نکن زندگی را درک کنی. آن را زندگی کن!

سعی نکن عشق را درک کنی. به درون عشق قدم بگذار.

به هر چه عشق بورزی همان خواهی شد. عشق کیمیاگر است. هرگز به آنچه بر خطاست عشق مورز، زیرا ترا استحاله می کند.

عشق می تواند ترا به جایگاهی رفیع برساند.به ارتفاعاتی بلند... به فراتر از خود عشق بورز...

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نوپا سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:44 ب.ظ http://www.taheri.blogsky.com


با سلام
مطالب شما عالی بود و ممنون می شوم نظر شما را در رابطه با شعر هایم بدانم
به امید دیدار
قسم به هر که عاشقه , خدا کند بیایی

رو شونه های گرمت
بهار بی صدایی
از خواب خوش پریدم
ای مهربان کجایی

بی تو منی شکسته
گسسته و یه خسته
شاید رسی , برایم
یه همدم و صفایی

بر قایقی شکسته
کجا کنم نگاهت
از ترس صید طوفان
آنجا مرا خدایی

از رنج و سختی راه
دل خسته و مریضم
در آرزوی دیدار
آنوقت مرا شفاهی

از بس که دور دورم
ز دیدنت شکستم
حالی دیگر ندارم
زبس که بی وفایی

تو سایبون عشقت
بیا مرا صدا کن
قسم به هر که عاشقه
خدا کند بیایی

***
(نوپا)


کاوه دایی زاده پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:51 ب.ظ http://Daeezadeh.Blogsky.com

سلام.
ممنون که به وبلاگ من آمدی.
وبلاگ خوبی داری.

در مورد پیشنهادت در مورد تغییر نام وبلاگ هم باید عرض کنم:
۱- نمی توانم اسم وبلاگ را عوض کنم چون فقط ادمین سایت بلاگ اسکای قادر به انجام این قبیل از کارهاست.
۲- من با استفاده از اشعار احساساتم را بیان میکنم٬ و از آنجایی که احساساتم شخصی هستند٬ من هم از فامیلی خودم که از قضا آن هم شخصی است استفاده می کنم.

از محبتت ممنونم.
باز هم پیشم بیایی خوشحالم میکنی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد