قسمت اول سفر

از سفر برگشتم خیلی زودتر از اونی که فکرش رو میکردم. سفرمون شده مثل تکه های پازل....

روز یکشنبه 12شهریورعروسی دعوت بودیم در یک شهر دیگه و چون آقا داماد پسرخاله ی من بود به هرحال به خاطر احترام به خانواده خاله اینا باید شرکت می کردیم و می رفتیم...

قرار بود صبح زود راه بیفتیم اما بخاطر گرفتن لباسای بهزاد از خیاطی مجبور شدیم دیرتر راه بیفتیم. حدود ساعت 10 سفر ما شروع شد...قرار بود 2شب اونجا بمونیم و صبح چهارشنبه اول بریم شمال و از اونجا به مناسبت نیمه شعبان بریم جمکران.

از قبل آرایشگاهو رزرو کرده بودیم، بعد از رسیدن یک سره رفتیم آرایشگاه و بعد هم بهزاد اومد دنبالمونو رفتیم به تالار. خوشبختانه هم لباسم و هم مدل موها و هم آرایش صورتم خوب شده بود و به دل خودم می نشست. کلی رقصیدیم و عکس گرفتیم و گفتیم و خندیدیم. رقص بعد از شام حسابی چسبید و کل انرژیمو تخلیه کرد...

تصمیم گرفته بودیم دیروز صبح بریم یه کم بگردیمو شب بریم به مراسم پاتخت اما ساعتای 9صبح از شرکت با بهنام تماس گرفتن و گفتن یکی از کامپیوترهای شبکه خراب شده و بهنام باید هر چه زودتر برگرده و گرنه حسابها و کارهای شرکتشون بهم می ریزه!!! بهترین تصمیمی که میشد گرفت این بود که از صاحبان مجلس عذرخواهی کنیم و برگردیم و چهارشنبه صبح دوباره یک سره به سمت تهران و جمکران حرکت کنیم...

این شد که برگشتیم...

نظرات 3 + ارسال نظر
یکی هست به هر حال یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ب.ظ

سلام خوبی یگانه جان
خوب پازل هم خوبه بده؟؟؟/
خوب نگفتی تو اینقدر غذا خوردی صاحب مجلس ورشکست میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟‌ هااااااا !!!!

منم یه چند وقتی کامپیوتر نداشتم
الانم تا حدودی ندارم !!!!!!!!!!!

فعلا

هومن سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:24 ب.ظ http://lopo.blogsky.com

سلام ممنونم که در بلاگم کامنت خودتون رو نوشته بودین خوب من ۳ یا ۴ روز نبودم و دوستانم به جای من آپ میکردن بنابراین میتونین یکسری به آدرس http://banooyemah.blogsky.com و از نوشته هایش تشکر کنی خوب آخه بیشترین زحمتها رو کشیده ولی در مورد وبلاگ خودتون بگم زیبا بود فکر کنم با نام یگانه هماهنگی کامل داره . پاینده باشی به ماهم باز سری بزن من هم مزاحم خواهم بود

تنهاترین تنهایان سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:29 ب.ظ http://tanhatarinetanhayan.blogsky.com

سلام دوست عزیز
ایندفعه با کوله باری از دعا و حاجت اینجا میام ... آخه میدونی یکی از همراهان صمیمی من یعنی تنها دل عزیز در بیمارستان یستری هست منم از غم دوری و از دست دادنش این روزا حال خوشی ندارم فقط امیدم بعد از خدا به دعاهای شما همراهان عزیز هست امیدوارم که توی لحظه های نابتون واسه سلامتی این دوست عزیز دعا کنید ... منتظر حظورتون هستم ... دست حق به همراهتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد