خواب-خیاطی-آشپزی

اینم از ماه رمضون. سرانجام تموم شد. امیدوارم خداوند همه ی مارو بخشیده باشه و ما بتونیم بندگان خوبی براش باشیم.

این چند شب همش خواب می بینم. از کنکور و جلسه ی امتحان و تنظیم وقت گرفته تا مادربزرگ مرحومم... اما خواب دیشب خیلی بد بود. یه دفعه از خواب پریدم. اول یه مقدار صدقه کنار گذاشتم و بعد به صورتم یه آبی زدم اما ناخوداگاه میترسیدم و میلرزیدم. صدای بهم خوردن دندونامو میشنیدم و شدیدا یخ زده بودم. چاره ای نداشتم جز اینکه مامانو بیدار کنم. مامان یه لیوان آب بهم داد و یه پتو انداخت روم و من فقط تو بغلش گریه می کردم. یه نیم ساعتی گذشت و بعد همونجا کنار مامان خوابم برد. وقتی بیدار شدم دیدم همه مشغول صبحانه خوردن بودن. حالم خیلی بهتر شده بود و تقریبا آرامش داشتم. بعد هم سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم و حواسم رو به درسام اختصاص بدم.

------

دو سه شب پیش خوابم نمی برد و حوصله درس هم نداشتم برا همین تصمیم گرفتم خیاطی رو تجربه کنم. تا اونشب حتی دست به چرخ خیاطی نزده بودم. یه پارچه قرمز داشتم و تصمیم گرفتم یه تاپ با یه دامن کوتاه بدوزم. یه روزنامه برداشتم با یه تاپ و دامن دیگه برداشتم و اونا رو روی روزنامه گذاشتم و به قول خودم الگو درآوردم.

اولش هر کار می کردم چرخ خیاطی چیزی نمی دوخت. کمی که باهاش ور رفتم بالاخره تسلیم شد...

بد نشده بود. فقط یکی دوتا اشکال کوچیک داشت!!!!! کمر دامنش یه 10-15 سانتی گشاد بود و یقه اش هم اصلا صاف وانمیستاد که بعد مامان بهم گفت باید زیرش نوار می دوختم. خوب من که نمیدونستم!!!!!!!!!!!

شاید بتونم برا خودم و فقط تو اتاق خودم بپوشمش!!!!

دیگه هم عمرا سراغ این جور کارا نمی رم.

از درس خوندن هم سخت تر بود!!!!

-----------

یه کیک خوشمزه هم به مناسبت عید پختم.

این یکی دیگه خوب شده بود.

 

نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:23 ب.ظ http://doxy.blogsky.com

صلام.!
یه مسافرت همه چیز رو درست می کنه...!

کلید چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:24 ب.ظ http://kilid.persianblog.com

سلام...
عیدت مبارک..
خیلی وبلاگ زیبایی داری....
اگه دلت خواست به من سر بزن و به سوالم جواب بده....
فعلا

شکسی چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:05 ب.ظ http://overtherainbow.blogsky.com

آفرین.. منم بلدم کیک درست کنم!

هیچکس چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:43 ب.ظ

سلام یگانه خانوم !!!!!
حالت خوبه یا نه ؟؟؟
چند روز پیش که آپدیت کرده بودی اومدم توی وبلاگت ولی خوب دیگه نظر نگداشتم زیرا ......
دیگه میخواستم دیگه دیگه ...........

حالا چطوری و چه کار میکنی ؟؟؟؟؟
اخه مکانیک را چه به خیاطی؟؟؟؟!!!!
تو باید ....... **روغن ماشین**
خوب انشالله که خوب شدی ؟؟؟ نشدی هم نشدی ~~!!

چیز دیگه هم یادمن نمیاد ؟؟؟
راستی چرا گریه کردی ؟؟!!

میدونم شیطون دلت برا من تنگ شده بوده !!~~~
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ عمرا نه !!؟؟؟

فعلا بای تا های

هادی پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:44 ق.ظ http://mrhadizadeh.blogsky.com/

مرسی که سر زدید!

مصطفی پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ب.ظ http://mostafa-sh.blogsky.com

من فکر میکنم یه جورایی فکرت مشغوله بعضی چیزاست که اون خوابا رو میبینی ؟؟
مگه نه؟؟

palina جمعه 12 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:44 ق.ظ http://khamoshi.blogsky.com

سلام مهربون
محبت داری که داستان منو دنبال میکنی .خودت بسیار زیبا وروان می نویسی .ادرس وبلاگ دیگه مو برات گذاشتم اگه دوست داشتی سر بزن.نظرت برام مهمه.

هیچکس دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:10 ب.ظ

سلام یگانه خانوم خوبی ؟؟؟

میگم که اگه دیگه نمیخوای جواب منا بدی پس جواب این هم نده تا دیگه مزاحم نشم .
اگر هم هنوز میاشی بالا و هنوز افتخار میدی و جواب منا میدی پس یه سلام خالی برا ما بفزس که من بدونم حداقل حالت خوبه
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد