این متن رو دیشب نوشتم، اما چون نتونستم کانکت بشم الان اونو میزارم تو وبلاگم....

 

*******************

 

تو این مدت اتفاقات خوب و بد زیادی افتاد. گاهی اوقات تمام وجودم غرق شادی شده و بعضی وقتا هم دلم کلی گرفته... اما زندگی همچنان ادامه داره و من بازم به الطاف خدای مهربونم و آینده و اتفاقات قشنگش امیدوارم...

 

ترتیب اتفاقات رو زیاد یادم نیست و برا همین هر کدوم رو که یادم اومد می نویسم....

1- مهمترین خبر اعلام نتایج ارشد بود، کارنامم با اون چیزی که انتظار داشتم متفاوت بود اما به هر حال در هر دو رشته ی امتحانیم فقط مجاز شدم! هم خنده دار بود و هم گریه دار!

2- الهام جون من مریض شد! 2-3 روز خیلی بد بود و مجبور شدن 3-4تا سرم و 6-7تایی هم آمپول بهش بزنن. کلی ضعیف شده بود. مامانش گفت به خاطر دلتنگی ذوری از بهنام بوده! خدارو شکرالانم که حالش خوب خوبه و امروز به خاطر امتحاناتش برگشت دانشگاه. دیشب تا نصف شب کارای عقب موندشو مجبور شد انجام بده. من تو طراحی فرش بهش کمک کردم (قبلا تو خوابگاه از هم اتاقی های هنریم کار با میز نور و کپی کردن طرحهای فرش رو یاد گرفته بودم!)  و بهنام هم گزارش کارای آزمایشگاه و تحقیقشو پاک نویس می کرد!

3- برگشتن خاله زهره ی عزیزم از مکه بود و به این مناسبت همه ی فامیل از راههای دور و نزدیک اومده بودن و کلی از دیدارها تازه شد.

4- یه اتفاق خیلی عجیب... سر صبح ساعت 5 اتوبوس سپاه با یه وانتی سر چهارراه تصادف می کنن و اتوبوس مستقیم میره داخل مغازه ی عموجان من! کل مغازه خراب شده بود و حتی ستون داخل مغازه رو کج کرده بود و کل اجناس مغازه از بین رفت. معازه شبیه جایی شده بود که بمب گزاری شده باشه! در این اتفاق فقط 2تا سرنشین وانت متاسفانه کشده شدن...

5-  در این مدت رفتم کلاس کمکهای اولیه. راستش از موقع فوت بابا همش با خوذم فکر می کردم اگه من کارای امدادی رو بلد بودم تو اون موقعیت شاید بهتر می تونستم به بابا کمک کنم و اون الان زنده بود. بگذریم...

من گواهینامه مرحله اولش رو گرفتم. الان دیگه برا خودم یه پا امدادگر شدم...

6- شاید برم شرکت ایران خودرو و مشغول به کار بشم. فعلا که فرم استخدامیشو پر کردم و قراره تا شنبه بهم خبر بدن. دست خانوم ثمری و همسرش که از دوستان مامان هستن درد نکنه که اینقدر هوای منو حتی از فامیل بیشتر دارن و پی گیر کارای من هستن. ایشالله که همیشه سلامت و موفق باشن و منم بتونم محبتاشونو یه روز جبران کنم.

7- یه میز مطالعه جدید خریدم! نمیدونم برای چی؟

8- کتابای تافل و 504واژه رو خریدم و شروع کردم به خوندن. اینجا هیچ کلاسی برا آموزش تافل نداره و من نمی دونم اشکالاتم رو از کی باید بپرسم؟

9- نمی دونم چرا بازم نگفتم!

10- .....

 

 

*********************************

 

بدان که در دنیا هیچ چیز مفت نیست و چیزی که بایستی آموخته شود ، لازمه اش طی طریقی سخت است.

پس اگر قصد یادگیری داری باید سختگیر و انعطاف ناپذیر باشی .

برای اهل معرفت شدن باید اراده ای استوار داشت

 

**********************************

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
ایستگاه سکوت جمعه 25 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:53 ب.ظ http://pishinet.blogsky.com

یگانه جان احساساتت زیبا بود.
تو هم بیا احساست را بگو.

مصطفی یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:46 ب.ظ http://mostafa-sh.blogsky.com

سلام خوبی؟؟
داشتم این مطلب رو میخوندم میدونین
شما چون این مطالب دست نوشتهای خوتونه وبلاگتون رو با بقیه متمایز کردی

مرسی بای

ایستگاه سکوت چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:33 ب.ظ http://pishinet.blogsky.com

ممنون یگانه جان که درباره ی اون قلب اینترنتی نظر دادی.
شاد و موفق باشی. :)

مصطفی پنج‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:16 ب.ظ http://mostafa-sh.blogsky.com

مادر تو فرشته ای

تـــرا ستایش می کنــــم

ترا که قلب سرشـــار و روح بزرگ ودستان گرم و زندگی پرورت چراغ راه ماست

روز مادر و روز زن رو به شما تبریگ میگم.

هیج سه‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:23 ق.ظ

به جون خودم دارم بیهوش میشم
این آخرش مونده بود

دوباره انگار سر و کلم پیدا شده ((‌خبر ناراحتی واسه شما ))

به هر حال

حالا یه کاریش میکنیم دیگه

یا شما منا گیر میندازی یا من شما را

از این دو حال خارج نیست

راستی این جریان ارشد چی چی شده !!
من نفهمیدم !!

آخرش شیرینی به ما میرسه یا نه

من شیرینی میخوام



راستی انگار سلام نکرم !!!!

سلام

کاری نداری

شب بخیر
البته صبح شد

وااای مرم خدا

فعلا

ساسوشا یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:56 ق.ظ http://www.sasosha.blogfa.com

قبولی ارشدیت را تبریک..امیدوارم در زندگی و خوبی و مهرو شادمانی هم فوق ارشد بشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد