گره به باد مزن گر چه بر مراد رود

 

گره به باد مزن گر چه بر مراد رود              که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت

سلام... مثلا اومده بودم متن زبانم رو ترجمه کنم اما همه کار کردم و به همه جا سر زدم جز باز کردن لای کتابم... حالم یه جوریه... نمی دونم چشه؟!!! به منم نمی گه... یکی نیست بهش بگه مگه آدم با خودشم رودروایسی داره؟!!!

**********

منم دلم می خواد برم سفر اما شرایطش جور نیست و نمی تونم با بقیه برم... امیدوارم به همشون خوش بگذره...

**********

من دارم سرما می خورم آخه همه بدنم درد میکنه....

**********

نمی دونم چرا همه هی دارن مهمونی می دن و منم برا احترام مجبورم برم... اصلا حوصله ندارم با این حال مجبورم جلوی بقیه همون یگانه ی سابق باشم چون اونا یادشون رفته من دیگه بزرگ شدم!!! من اون یگانه سابق نیستم... من الان خودمم نمی دونم کی هستم و کجام؟

**********

دلم می خواد یکی بیاد و جواب همه سوالای منو بده...

**********

دلم تنگ شده... برا اون روزایی که همه دنیام خانوادم و درسام و دوستام بودن...

*********

خدایا دوست دارم و هر چی هم که پیش بیاد بازم میگم شکرت....

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مهیار شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ب.ظ http://www.best-life86.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبایی دارید
خوشحال میشم به من هم سر بزنید


به امید روزهای زیبا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد