-
من قبول نشدم
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 03:34
نتایج بالاخره اعلام شد: من قبول نشدم با اینکه انتظارش رو داشتم که قبول نشم اما وقتی دیدم قبول نشدم تمام بدنم لرزید... حالا من چی کار کنم؟ اینم از آخرین امیدم ... دیگه خسته شدم... من همه چی رو خراب کردم.... دلم خیلی گرفته.... خدایا آخر چی میشه.... دیگه فکر و اعتقاداتم رو دوست ندارم...
-
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
شنبه 27 مردادماه سال 1386 23:12
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت سلام... مثلا اومده بودم متن زبانم رو ترجمه کنم اما همه کار کردم و به همه جا سر زدم جز باز کردن لای کتابم... حالم یه جوریه... نمی دونم چشه؟!!! به منم نمی گه... یکی نیست بهش بگه مگه آدم با خودشم رودروایسی داره؟!!! ********** منم دلم می خواد برم سفر اما...
-
عشق و تسلیم
جمعه 19 مردادماه سال 1386 00:19
عشق اولین گام به سوی کبریاست و تسلیم آخرین گام. و این دو گام کل سفر است ...
-
عروسی در عروسی
جمعه 5 مردادماه سال 1386 01:39
سلام...چشام از فرط خستگی باز نمیشه.... تا الان عروسی بودیم... دیشب هم عروسی بودیم...فردا هم جشن دامادی بهنام هستش... ******** راستی تولد حضرت علی (ع) به همه مبارک باشه.... من که دو ساله بابا ندارم اما از شما می خوام حتما صورت و دست پدراتونو ببوسید...خوش به حالتون...... ******** الهی من غریبم و ذکر تو نیز غریب. من با...
-
فرق عشق و دوست داشتن
سهشنبه 2 مردادماه سال 1386 23:57
این جمله ای است که چند وقت پیش یه نفر برام فرستاد و من درستی اون رو در چشمهای قشنگ مامانم دیدم... *********************** احساس عاشق بودن از چشم شروع میشه .. ولی دوست داشتن از گوش میدونی چه جوری؟؟ وقتی تو میخوای کسی رو که دوست داشتی دیگه دوست نداشته باشی کافیه دیگه گوشات رو بگیری و به حرفاش گوش ندی و اهمیتی ندی و...
-
...!!!...؟؟؟
جمعه 29 تیرماه سال 1386 04:15
سلام... با خودم قرار گذاشتم هر 5شنبه شب برا وب لاگم یه پست جدید بگذارم... تو این مدت که ننوشتم یه دور کامل وب لاگم رو خوندم، و کلی از خاطرات تلخ و شیرین گذشته برام زنده شد.! ***************** 1- سریال یانگوم رو تا آخر دیدم... آخیششششششششش حالا دیگه با خیال راحت به زندگیم می رسم و دیگه عمرا سراغ سریال نمی رم! 2- من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 خردادماه سال 1386 15:44
این متن رو دیشب نوشتم، اما چون نتونستم کانکت بشم الان اونو میزارم تو وبلاگم.... ******************* تو این مدت اتفاقات خوب و بد زیادی افتاد. گاهی اوقات تمام وجودم غرق شادی شده و بعضی وقتا هم دلم کلی گرفته... اما زندگی همچنان ادامه داره و من بازم به الطاف خدای مهربونم و آینده و اتفاقات قشنگش امیدوارم... ترتیب اتفاقات...
-
؟
جمعه 4 خردادماه سال 1386 01:22
بهم ثابت شد همشون مثل همن!!! نیتشون یکیه و فقط شیوه هاشون با هم فرق داره! چند تا علامت سوال بزرگ تو ذهنمه؟!!!!! **************************************** دلم یه عالمه گریه می خواد.
-
خبرای خوب
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 14:25
سلام.... خبر برای نوشتن زیاد دارم. هم خوب و هم بد. (اما خوباش هم بهتره، هم بیشتر) اول خبرای خوب رو به ترتیب میگم... ۱- سه شنبه هفته ی قبل رفتم مشهد و شب تا صبح حرم امام رضا بودم، خیلی باصفا بود، نماز صبح هم اونجا بودیم، برای سلامتی و خوشبختی خانوادم و همه فامیل و دوستام دعا کردم.... ۲ - یکشنبه جشن نامزدی بهنام در...
-
چی کار کنم؟
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1386 21:32
حالم یه جورایی گرفته است. فکرم به هم ریخته شده و آشفته است. یه جورایی تو دودلی موندم! یه مدته به سرم زده سر جلسه کنکور دانشگاه آزاد نرم. هر چی فکر می کنم می بینم اگه قبول بشم و بخوام برم مامان خیلی تحت فشار قرار میگیره. آخه بهنام هم داره داماد میشه.تازه خودمم اگه قبول بشم و نرم بیشتر ناراحت می شم، وهم اینکه مامان گناه...
-
چند روز عید ۸۶
چهارشنبه 15 فروردینماه سال 1386 04:33
هر کار کردم تا بخوابم نشد و تا الان بیدارم(ساعت 4 صبحه).برا همین اومدم یه کم بنویسم! با اینکه تو این یکی دو روزی از سفر برگشتم، تقریبا استراحت کردم اما هنوز احساس خستگی می کنم، دلم گرفته و البته کمی هم استرس دارم. بهتره از این چند وقته بگم شاید با یادآوری اونها حال خودمم بهتر بشه... ---- دو سه روز مونده به عید مامان...
-
سال نو مبارک
چهارشنبه 1 فروردینماه سال 1386 01:14
بسم الله الرحمن الرحیم ********************************************* سلام. عیدتون مبارک. سال خوبی در پیش داشته باشید.
-
رحلت حضرت محمد(ص) و شهادت امام حسن (ع) تسلیت باد
شنبه 26 اسفندماه سال 1385 23:09
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 22:52
وقتی نشانه ها را می خوانید ممکن است آنچه که انتظار دارید نباشد، اماخدا خودش را به ساده ترین شکل ممکن تجلی می بخشد، درحالیکه ما منتظر پدیده های خارق العاده ایم و معجزه ای را که در پیش روی ماست نمی بینیم.
-
این چند روز....
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 17:46
از چی باید بگم؟ از احساسم؟ چطوری باید بگم در حالیکه نباید گفت! فقط یه غمخوار دارم. اونم آسمونه که از دیروز تا حالا مثل دل من گرفته است و شدید در حال باریدنه. دیروز عصر نفس کشیدن هم برام سخت بود. موندن تو خونه غیرقابل تحمل شده بود. ماشینو برداشتم و رفتم خارج شهر یه دوری زدم. اما دلم می خواست زیر بارون راه برم. برگشتم...
-
با توکل بر خدا زندگی رو به سوی کامیابی و خوشبختی ادامه می دهم
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 13:39
هوالحق ****************************** اکنون همه چیز برای انجام مشیت الهی راه می گشاید و حق من در پرتو فیض و به گونه ای معجزه آسا به من می رسد. اینک گذشته ها و هر چه را فرسوده و کهنه است کنار می گذارم. باشد که نظم الهی در ذهن و تن و امورم برقرار گردد. ؛اینک همه چیز را از نو می سازم؛ خیر و صلاح به ظاهر محالم هم اکنون...
-
خداحافظ
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 12:54
ای صمیمی ای دوست! تو فرصتی نداشتی برای برداشتن سیب سرخی از دستانم فرصتی نداشتی برای باور کردن باورهایم جاده ها چنان تو را در خود گرفتار کرده اند که لحظه ای توان ایستادن نداری تو فرزند سفر بودی و من نواده سکوت خویشتن دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست برو مسافر جاده قدم های تو را دلتنگ است من روزی صدها بار از خستگی...
-
کنکور- خواب
شنبه 12 اسفندماه سال 1385 14:09
سلام. یه سلام قد آسمون آبی، به گرمی آفتاب و به زیبایی یه دشت پر گل شقایق به همه دوستای خوبم. دوستای مهربونی که مخصوصا تو این یه ماه آخر با حرفاشون بهم امید و روحیه می دادن. از همتون ممنونم. تموم شد. حالا باید منتظر نتیجه بمونم. امتحان مکانیک به نظرم ساده بود اما خوب نشد و آخرش وقت کم آوردم، یه کمش تقصیر خودم بود! روم...
-
آزمون شرکت برق
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 23:12
امروز رفتم برای امتحان آزمون استخدامی شرکت برق. از بین اونهمه فقط 2نفر مکانیک میخوان. تقریبا خوب دادم و امیدوارم موفق بشم اما اگه هم نشد زیاد ناراحت نمی شم چون متوجه می شم راه زندگی من یه جای دیگه است. نمی خواستم تا بعد از کنکور تو این آزمونا شرکت کنم اما به خاطر مامان و نگرانیاش و اینکه دلم می خواست آرامش داشته باشه...
-
محرم امسال و اتفاقاتش
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1385 01:05
اینم از عاشورای امسال. نه تنها خونه حاج خانوم بلکه همه شهر حال و هوای خیلی خوبی داشت. ظهر تاسوعا و عاشورا رو مثل سالهای قبل رفتم خونه حاج خانوم و شدم خادم عذاران ایشون. اما شب عاشورا خیلی هوای جمکران کرده بودم برا همین رفتم "مهدیه"... حال خیلی خوبی پیدا کردم. دلم کلی آروم شد. امیدوارم همه ی این عذاداری ها مورد قبول...
-
السلام علیک یا علی ابن الحسین
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 00:30
سرش به نیزه به گل های چیده می ماند به فجر از افق خون دمیده می ماند یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم به آهویی که ز مردم رمیده می ماند شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی به لاله های ز حنجر دریده می ماند رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است به آن که رنج نود ساله دیده می...
-
سلام یعنی برای همیشه....خداحافظ
شنبه 30 دیماه سال 1385 00:18
سلام یعنی برای همیشه ... خداحافظ! تکلیفِ تمام ترانههای من از همین اولِ بسماللهِ بوسه معلوم است سلام، یعنی خداحافظ! خداحافظ جایِ خالیِ بعد از منِ غریب خداحافظ سلامِ آبیِ امنِ آسوده ستارهی از شب گریختهی همروزِ من، عزیزِ هنوزِ من ... خداحافظ! همین که گفتم! دیگر هیچ پرسشی پاسخ نمیدهم! هی بیقرار! نگران کدامِ اشتباهِ...
-
پنجره
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 23:18
یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی در انتهای خود به قلب زمین میرسد و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار میکند و میشود از آنجا خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد یک پنجره برای من کافیست...
-
از همه جا
جمعه 15 دیماه سال 1385 16:00
دیشب رفتم وب لاگ دوستانمو دیدم حسودیم شد گفتم منم بنویسم.... از کجا و از چی بگم؟ الف- خانوادگی... 1- هفته پیش برف خوبی اومد. (از وقتی نیروگاه سیکل ترکیبی راه افتاده هوای شهر از بقیه مناطق گرمتره و بیشتر اطراف شهر و کوهها برف میاد تا خود شهر!) همه رفتن برف بازی. منم یه کم با خاله جون برف بازی کردم.... 2- چقدر بده یه...
-
دلتنگی
پنجشنبه 7 دیماه سال 1385 22:23
امشب دلم خیلی گرفته... آسمون دلم پر ابرای تیره ای شده که دلش می خواد فقط بباره! --- چند وقته هر بار حافظ رو باز می کنم این غزلش میاد! ...
-
انتخابات
شنبه 25 آذرماه سال 1385 15:02
اینم از انتخابات امسال! امسال مامان ناظر انتخابات بود. از یک هفته جلوتر یه مجله راجع به وظایف ناظر دستش بود و هر شب اونو می خوندش. امروز وقتی از مدرسه اومد می گفت ناظر بودن کار خیلی آسونی بود اما این اولین و آخرین باری بود که تو این کارا شرکت می کنه!!!! ----- چند روز پیش رفتم مهدیه نماز امام زمان. همیشه هر 4ماه یکبار...
-
سلام به دوستای خوبم
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 15:38
سلام. اما این بار به همه ی دوستای خوبم.... می دونم که کم می آم، واقعیتش اینه که دلم برای روی کاغذ نوشتن اونم با یه خودکار آبی تنگ شده بود برای همین بجای اینجا دو سه باری رو کاغذ حرفامو نوشتم!!!! یکی دو روز پیش دفترچه استخدامی شرکت نفت رو از اداره پست گرفتم. نه اینکه نخوام دیگه درس بخونم. نه! فقط می خوام یه کم با این...
-
یه سفر کوچولو
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1385 16:50
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام وب لاگ عزیزم!!! چقدر دلم براش تنگ شده بود. راستش تو این مدتی که ننوشتم حس نوشتن اصلا نبود، بعضی وقتا هم که می خواستم بنویسم فرصت نبود! بیشتر دلم می خواست حرف بزنم و یکی به حرفام گوش بده! راستی یادم رفت بگم این یه هفته ی اخیر سفر بودم. کلی خوش گذشت. به دعوت یکی از...
-
خواب-خیاطی-آشپزی
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 16:06
اینم از ماه رمضون. سرانجام تموم شد. امیدوارم خداوند همه ی مارو بخشیده باشه و ما بتونیم بندگان خوبی براش باشیم. این چند شب همش خواب می بینم. از کنکور و جلسه ی امتحان و تنظیم وقت گرفته تا مادربزرگ مرحومم... اما خواب دیشب خیلی بد بود. یه دفعه از خواب پریدم. اول یه مقدار صدقه کنار گذاشتم و بعد به صورتم یه آبی زدم اما...
-
عید فطر مبارک
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 15:59
به نام خدای بخشنده ی مهربان دوستان خوب و عزیزم سلام عید همگی شما مبارک طاعات و عبادات همگی قبول باشه.