-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1385 02:15
یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر الیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الا احسن الحال سلام. سلامی به گرمی آفتاب، به زلالی آب، به زیبایی دشت پر از گل، به پاکی عشق مادر و به بزرگی قلب مهربان دوست، از طرف من تقدیم به تمام کسانی که دوستشون دارم، بهشون مهر می ورزم و زندگی من هستند. تقدیم به آقایی که مدتهاست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 08:53
"خوشگذرانی" و "بیکاری" از کنار عشق گذشتند، ولی عشق هرگز از آنها کمک نخواست....
-
این چند روز
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 01:21
وای که چه لحظاتی بر من گذشت... چه حالاتی بود... هیچ کاری از دستم بر نمی اومد، فقط شاهد درد کشیدن بهزاد بودم. اون تو تحمل درد خیلی صبوره، اما ظاهرش نشون می داد که چه دردی رو تحمل میکنه... طاقت دیدن درد کشیدنش رو نداشتم... دیشب دردش شدید شد، تا صبح بیدار بود. امروز هم که جمعه بود و همه جا تعطیل. مجبور شدیم ببریمش...
-
چهارشنبه سوری
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 11:58
امروز خیلی دلشوره داشتم، از دست این پسرا، آخه یکم فکر نمی کنن بابا بذار یه خبری بدم یه موقع نگران نشن. آقا امروز ساعت 7 صبح ماشینو برداشته که برای سفر عید بده سرویسش کنن تا 5 بعدازظهر هم پیداشون نشده. تازه گوشیشونم با خودشون نبردن..حالا منو میگی کلی دلواپس و نگران و کلی فکر و خیال...ماشاالله آهسته هم که نمیرن... طفلکی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 20:36
اعتقاد، مانند گلهای پلاستیکی است که از دور به گل می ماند... اعتماد، گل سرخ واقعی است. گل سرخی ریشه دار، که ریشه هایش در اعماق دل و وجود لانه می کند....
-
مترسک
شنبه 20 اسفندماه سال 1384 01:20
اینم ۲ تا عکس از مترسکم: حالا کجا باید بذارمش؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 اسفندماه سال 1384 21:43
حرف های زیادی برای گفتن دارم اما نمی دونم از کجا باید شروع کنم.... ارزش بعضی از حرفها هم به نگفتنشونه... پس از خیر اولیش می گذرم... برای همیشه در قلبم مثل راز باقی خواهد ماند... بهمون خبر دادن که دختر یکی از همکاران مامان در راه رفتن به دانشگاه کنترل ماشینو از دست میده و ماشینش چپ میکنه و متاسفانه فوت میکنه. امروز...
-
مامان تولدت مبارک
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 17:05
تا ابد دوستت دارم و به تو محتاجم و همین لحظه این قدر اشک برای ریختن دارم که موهایت تر شوند توجه و عشق تو برای همیشه در دلم برپا خواهد بود. تو سر پناه و مامن من هستی من از دیوارها می گذرم و پرواز می کنم و تمام کارهایی را که باید انجام می دهم تا در پناه تو باشم می دانم حتی که زمینی که بر روی آن ایستاده ام از عشق تو...
-
بعد از کنکور
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1384 00:52
آخ که یه عالمه حرف دارم....نمی دونم که از کجا باید شروع کنم... تو این چند روز که برای امتحان رفته بودم، با چند نفر آشنا، نه بهتره بگم دوست شدم. وای که چه انسانهای پاک و زیبا و مهربانی بودند.... امیدوارم بتونم محبتاشون رو جبران کنم... چه صحبت های دلنشینی داشتند... با اینکه با برخی از اونها برای اولین بار بود که صحبت می...
-
قبل از کنکور
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 00:44
پس فردا کارت ها رو میدن... دیگه نمی کشم... خسته شدم... تا اونجا که می تونستم تو این فرصت کم خوندم، بقیش با خدا.... امید زیادی به قبولی ندارم، ولی خوب میتونم خودمو یه مهکی بزنم!!!!!!!!!!!! راستشو بگم بیشتر از دوستام و همکلاسیهام خجالت میکشم وگرنه خانواده زیاد تحت فشار قرارم نمی ده.... آخه اونا شاهد همه چیز بودن... از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 13:00
تمام احساسات و حالاتی که وجود دارند، چه خوب یا بد رو به طور همزمان در وجودم احساس می کنم. هم اکنون هم شادم و هم ناراحت... هم قوی و هم بی نهایت درمانده... هم سالم و هم بیمار.... هم بی حوصله و در عین حال بااراده.... هم زنده و هم مرده... هم آگاه و هم نادان.... هم هدفدار و هم بی هدف... هم بینا و هم کور... هم شجاع و هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 16:37
همه باورهایم خفه کننده گشته اند و همه سرسپردگیهایم به من کمک می کنند تا زنده واقعی نباشم... بی حوصلگیم باعث پریشانی ام گشته... مدتهاست که شادی را می جویم... می دانم که ناشادمانی باعث حیات نفسم می گردد... ونیز می دانم که نفس ساکن جهنم است ... اما ....
-
یاد پدر
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 03:42
وقتی آدم وسط یه تقاطع گیر میکنه باید چیکار کنه؟ از بقیه هم که کمک می خوای هر کدوم نظر خاص خودشون رو دارند... اصلا در ارا و نظراتشون به تو و شرایطت کاری ندارن... وای که چقدر دلم می خواست بابا پیشم بود، بعدازظهرها باهاش می رفتم پیاده روی، تو راه باهاش حرف میزدم، درد دل می کردم، از خودم دوستام و دانشگاه و اتفاقاتش براش...
-
آشتی با خود
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1384 16:15
بالاخره پیداش کردم... بعد از مدتها جدایی... البته تقصیر من بود. این من بودم که تنهاش گذاشتم. فکر می کردم دیگه بهش احتیاج ندارم. فکر می کردم میشه بدون او زندگی کرد. اما اشتباه می کردم... من با کنار گذاشتن و فراموش کردنش به خودم ضربه زدم... خودم رو گیج کردم و عقب انداختم... اون همیشه به من امید می داد. کمک و راهنماییم...
-
سلام بر حسین
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1384 14:32
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین یاابن رسول الله انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله
-
الهام-اراده
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 01:27
برای همه پیش میاد که گاهی اوقات چیزهایی بهشون الهام میشه و معمولا توجهی بهش نمیشه... من چندین بار در موقعیتهای مختلف برام این موضوع اتفاق افتاده و بیشتر اوقات هم درست از آب در اومده و هر بار به خودم میگم: باید از این به بعد بیشتر توجه کنم ... ولی دیشب که خواستم کاری در قبالش انجام بدم نتونستم... هیچ کاری از دستم ساخته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1384 21:28
مدتی است که یه سری حرفا توی دلم مونده و فرصت گفتنش رو پیدا نکردم. اونی هم که باید بشنوه دیگه رفته..... ولی مطمئنم که یه روز، روزی که حتما میاد تمام چیزایی که تو دل آدماست آشکار میشه.... ممکنه اون روز دیگه دیر باشه ولی مهم اینکه متوجه بشیم... متوجه چیزهایی که یا ندیدیم یا نخواستیم یا نذاشتن که ببینیم یا بشنویم.......
-
کار بزرگ
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 17:39
کار بزرگی می خوام انجام بدم... کاری که اگه موفقیت آمیز باشه خودمم باورم نمیشه..... برای موفقیت تو این کار سه شرط برام گذاشتن..... قول دادم حتما بهشون عمل کنم..... اگه نتونم دیگه تکرار نمیشه...شایدم بشه... اما خیلی سخت میشه.... من می تونم..... باید بتونم...... تو شبای عزیزی که در پیشه برای منم دعا کنید.... تا ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 12:13
باید بیشتر آرام گرفت و همه چیز را بر عهده هستی گذاشت......با اعتمادی دربست و انفعالی کامل......
-
دوست قدیمی و بند پ
جمعه 7 بهمنماه سال 1384 05:31
اینا هم چندتا دوست قدیمی هستند.....!!!!!!!! هنوزم وفادارند....!!!!!!!! تازه کلی هم شلوغند...!!!! ------------------------------ کاری که نتونستیم بدون دخالت «روابط» جلوش ببریم.... «بند پ» انجامش داد... اینم شیرینی.......... بفرمایید.......
-
گفگو با خدا
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1384 13:52
امروز اصلا حالم خوب نبود، شاید یه صفحه رو دو سه بار خوندم ولی ..... تصمیم گرفتم تا بعدازظهر به خودم مرخصی بدم و کمی بیشتر استراحت کنم... ------------- خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم. خدا گفت: پس می خواهی با من گفتگو کنی؟ گفتم: اگر وقت داشته باشید. خدا لبخند زد و گفت: وقت من ابدی است. چه سوالاتی در ذهن داری که...
-
باشگاه
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 14:27
دیگه داشتم خیلی خسته می شدم، عادت به این همه سکوت و تنهایی نداشتم، آخه همیشه با دوستام بودم و..... فشار کنکور هم که هر روز بیشتر از قبل میشه، و در این بین فکر و خیال های منم باهام سر سازش ندارنو منو هر بار، یه جا دنبال خودشون می برن، (تازه بال هاشونم بلندتر شده... یادم باشه بچینمشون تا دیگه نتونن تا اطلاع ثانوی پرواز...
-
کاسه صبر
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 09:01
وقتی کاسه صبر پر میشه چه باید کرد؟ - کاسه رو خالی کرد و دوباره استفاده کرد؟ - اصلا از اول کاسه نخرید؟ - گذاشت سر ریز بشه و از نوک پا تا فرق سرو رو در بر بگیره؟ - ..... ----------------------------------- خداوندا کاسه صبر خودش سنگینه، وقتی هم که توش پر میشه سنگین تر میشه... خداوندا دستها و شانه هام درد میکنه.... دیگه...
-
تبریک
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 08:41
عید بزرگ غدیر خم بر همه مبارک باد. شاد باشید و شادی کنید.
-
کار
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 13:34
امروز همراه یکی از آشنایان رفتم بازدید از کارخانه اتومبیل سازی. خیلی زیبا و جالب بود. اما وقتی فکر کردم اگه قرار بشه یه روزی اونجا یا جایی مشابه اونجا کل دوران جوونیم رو بگذرونم، میون کلی ماشین و دستگاه و آدمایی که هیچ ارتباط صمیمانه و نزدیکی با هم ندارند دلم برای خودم سوخت... به آینده فکر کردم. روزهای مشابه و...
-
راه
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 16:47
در این دنیا هم اینجا. هم اینک. بمان و به راهت ادامه بده. با اراده ای برخاسته از عمق وجودت ادامه بده. راهت را به سوی خدا برقص! راهت را به سوی خدا بخند! راهت را به سوی خدا آواز بخوان!
-
آخرش چی میشه...
شنبه 24 دیماه سال 1384 19:11
آخرش چی میشه...؟ چرا هر کار می کنم نمیشه؟ چرا نمیشه بی تفاوت بود مثل هزاران هزار نفر دیگه... میگه چون با بقیه فرق داری...، از اول خودت نخواستی و نذاشتی مثل بقیه باشی، بقیه هم نخواستن جور دیگه ای باشی.... میگم درست بوده یا غلط؟ میگه خودت بهتر میدونی... میگم الان باید چیکار کنم...؟ اینجا مثل بقیه بودن به درد می خوره......
-
روز برفی
جمعه 23 دیماه سال 1384 16:07
وای که دیشب چه برفی بارید....بالاخره امسال یه برف درست و حسابی اومد ... صبح اکیپی تصمیم گرفتیم بریم «برف ریز»... بساط چای و شیرینی و آجیل رو هم فراهم کردیم ... خیلی خوش گذشت.... در آخر هم همه دور آتیش جمع شدیم و یک فال حافظ دست جمعی گرفتیم ... «فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 18:48
دوباره یه اشتباه تکراری... البته این بارغیرعمد و جبران پذیربود. فقط مدتی از وقتم از بین رفت ( البته با فرصت کمی که داشتم، این وقت برام خیلی طلایی بود و مجبور شدم از بعضی چیزا بزنم تا جبران بشه...) ولی خوب آدمه دیگه، اگه اشتباه نکنه که نمیشه.... تازه بدست آوردن موفقیت بعد از این تلاشها و اشتباهات مابینش خیلی لذت بخش تر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 دیماه سال 1384 15:48
دیشب به مناسبت فارغ التحصیلی من مامان یه مهمونی گرفت. خیلی خوش گذشت فقط یه نکته ای نظرم رو به خودش جلب کرد و اونم اینکه نحوه برخورداشون کمی عوض شده بود. آخر شب، موقع خواب به این موضوع فکر می کردم. آیا منم باید عوض بشم؟ البته انسان با تغییر شرایط و موقعیتش خواه ناخواه تغییراتی در طرز فکر و نحوه برخورداش ایجاد میشه، به...